کد مطلب:142080 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:153

شهادت حبیب
آنگاه حصین بن تمیم بر امام و همراهانش حمله كرد، حبیب بن مظاهر پیش رفت و چنان شمشیری بر روی اسب او زد كه وی را بر زمین انداخت اما یارانش هجوم بردند و او را نجات دادند. در این هنگام حبیب اشعاری چنین سرود:



اقسم لو كنما لكم اعدادا

او شطركم ولیتم الا كتادا



یا شر قوم حسبا و آدا

سوگند می خورم اگر ما به شماره شما بودیم



و یا اگر نیم شما هم بودیم، شما پشت می كردید و فرار می نمودید، ای بدترین مردم و سست ترین آنان.

و باز این رجز را خواند:



انا حبیب و أبی مظهر

فارس هیجاء و حرب تسعر



انتم اعد عدة و اكثر

و نحن او فی منكم و اصبر



و نحن أعلی حجة و اظهر

حقا و اتقی منكم و أعذر



منم حبیب و نام پدرم مظهر




پهلوان میدان و جنگ سخت

گر چه گروه شما از ما فزونتر است

اما وفادای و پایداری ما از شما بیشتر است

و ما حجتی والا و آشكار داریم

و بحق از شما پرهیزكارتریم. [1] .

و در پی آن نبرد سختی كرد و شماری را كشت. [2] آنگاه مردی از بنی تمیم بر او حمله كرد و شمشیری بر سرش فرود آورد كه از پای در آمد، تمیمی دیگری نیزه ای بر پیكر او فرو كرد و وی را بر زمین انداخت، خواست برخیزد كه حصین بن تمیم شمشیری بر سرش زد به جوری كه افتاد. پس از آن تمیمی فرود آمد و سرش را جدا كرد، حصین گفت: من در كشتن وی با تو شریكم.

آن مرد تمیمی در پاسخ گفت: بخدا سوگند جز من كسی او را نكشته.

حصین گفت: سرش را به من بده تا به گردن اسب بیاوزم كه مردم ببینند و بدانند در قتل او شریك هستم. سپس آنرا از من بازگیر و نزد عبیدالله بن زیاد ببر كه مرا نیازی به جایزه آن نیست.

آن مرد حاضر نشد، ولی یاران وی او را راضی كرند. از اینرو سر حبیب را به او داد، حصین بن تمیم هم آن سر را بر گردن اسب خویش آویخت و در لشكر گردانید، و سپس آن را به او در كرد.

آن مرد، پس از آنكه سر را باز پس گرفت بر سینه اسب خود آویخت تا به قصر ابن زیاد برود كه قاسم بن حبیب [3] در راه او را دید و سر پدرش را شناخت، لذا تا قصر


دنبال وی را گرفت و همواره او را تعقیب می نمود، آن مرد متوجه پسر گردید، از اینرو پرسید: ای پسرم! برای چه دنبال من افتاده ای؟

پسر پاسخ داد: چیزی نیست.

گفت: چرا هست، من را از آن آگاه كن.

پاسخ داد: این سر پدر من است آن را به من ده تا به خاك سپارم.

گفت: ای پسر! امیر راضی نمی شود كه این سر دفن شود و من می خواهم از او پاداش خوبی بگیرم.

پسرك در پاسخ او گفت: ولی خداوند، برای چنین كاری، جز بدترین پاداشها چیزی به تو نخواهد داد. به خدا سوگند آنرا كه كشته ای بهتر از تو بود، این گفت و گریست. روزگاری گذشت و این پسرك، خود مردی شد، و در این سالیان، جز تعقیب قاتل پدرش، به چیزی نمی اندیشید، تا شاید او را غافلگیر كرده و به خاطر خون پدر، وی را بكشد، تا آنكه، به هنگام جنگ مصعب بن زبیر در اجمیر [4] منطقه ای میان حد فاصل تكریت تا موصل، در لشكر مصعب درآمد و قاتل پدر را در خیمه ای یافت، لذا با او رفت و آمد آغاز كرد، و در پی فرصتی مناسب بود، تا نیمه روزی كه وی را در خواب یافت، بی درنگ ششمیری بر او زد و او را هلاك گردانید. [5] .

ازدی گوید: چون حبیب بن مظاهر كشته شد پشت حسین خمیده شد، در چنین حالتی فرمود: خودم و اصحاب وفادارم را به حساب خدا می گذارم. [6] .



[1] طبري، ج 5، ص 439.

[2] در بحار، به نقل از مقتل محمد بن ابي طالب، اين شمار را شصت نفر ذكر كرده كه به نظر مبالغه مي رسد.

[3] گويا نوجواني در آستانه بلوغ بوده است.

[4] باجميرا صحيح است بالباء المفرده و الجيم المضمومه و الميم المضمومه، موضع من ارض الموصل، به ابصار العين، شرح حل حبيب بن مظاهر ص 61 مراجعه شود و (نظري منفرد).

[5] طبري، ج 5، ص 440.

[6] طبري، ج 5، ص 440.